۱۲ بهمن ۱۳۹۵

عاشق خواننده هام هستم همشون عين خودم يه تخته شون كمه

در اينستاگرام عكس گلدانم را گذاشتم  كه خيلي بزرگ شده بود و با كامنت بسيار فلسفي روبرو شدم  با اين مضمون: 
موسي در گهواره گل داد!
تمام اطلاعات اساطيري و مذهبي و گياهشناسي خودم را زير و رو كردم اما نفهميدم اين جمله يعني چي و دست به دامن خود كامنت گذار شدم
جواب داد: بوخودا اسم گلدونمو گذاشتم موسي در گهواره، حالا هم گلدونم گل داده خوب !

۱۱ بهمن ۱۳۹۵

براش يك عصر جمعه را خالي كنيد با صفحه بزرگ يك تلويزيون يا ويدئوپروژكتور

وقتي دانشجوي سينما باشي تعدادي از فيلمهاي محشر تاريخ سينما را دوست نداشتي بيني، از بس هر ترم استادها فيلمه رو مي كردن تو چشمت
نتيجه اينكه وقتي امشب فيلم داشتن و نداشتن هاوارد هاوكز را مي بيني كه همفري بوگارد و لورن باكال توش بازي مي كنند مي فهمي كه به خود ظلم كردي
حالا كه نه ضابطي جهرمي نازنين استادت هست و نه اسفنديار شهيد عزيز با كي مي خواي درباره لذتهاي سينمايي اين فيلم صحبت كني؟
و بعله
منم اون صحنه را ديدم
بلدي چطور سوت بزني؟

۱۰ بهمن ۱۳۹۵

چه بلايي سر اين نسل آمده است؟

فصل امتحانات و نمره دادن است  و بسيار غمگين كننده
هستند دانشجويي كه مقاله را كلا دزديده اند ، تمام و كمال و  به شدت هم انكار مي خورند و قسم و آيه كه خودشان نوشته اند و وقتي لينك مقاله اصلي را برايشان  مي فرستم شروع مي كنند به گريه و زاري كه تو رو خدا بدبختم و بيچاره
همين گريه و زاري را دانشجوياني كه افتاده اند يا نمره شان كم شده است فراوان حضوري و تلفني و تلگرامي انجام مي دهند كه شرم مي كنم جمله اول استاد توروخدا را تا انتها بخوانم 
آنچه كه بسيار اندوهگينم مي كند اين فقدان اصول اخلاقي ، فقدان غرور، فقدان احترام به خود است
جدا از اينكه من به شدت دست بالا و شلخته تصحيح مي كنم  نمي فهمم و چطور مي توانند بابت نمره اينقدر خودشان را ذليل كنند، 
كاملا بياد دارم دانشجويان قديمي را كه حتي افتادنشان با كلاس بود و عزت نفسشان قابل احترام،
 يادم هست كه حتي بابت اين پذيرش  بزرگ منشانه شكست ،پيش مي آمد كه نمره شان را اضافه كنم 

۹ بهمن ۱۳۹۵

من شبيه خودم هستم

بچه ها واقعا به شما ربطي ندارد،!
عزيزان من واقعا تا كسي از شما سوال نكرده نظر ندهيد،
 واقعا نظر شما اينقدر مهم نيست، 
در واقعا اصلا مهم نيست،
جمله: به نظر من ...را وقتي آغاز كنيد كه كسي از شما پرسيده باشد: به نظر شما...؟
اين روزها مدام در وضعيتي قرار مي گيرم كه به صورت پرسش شونده نگاه مي كنم و در دلم مي گويم: به تو چه
به تو چه كه ماشين، خونه ، كوفت و زهرمار مورد نظر شما را مي خرم يا نمي خرم 
به توچه كه اينجور يا اونجور مطابق ميل شما مي پوشم يا نمي پوشم
به تو چه كه اين كار را مي كنم يا نمي كنم
واقعا خجالت نمي كشيد جمله را با : گيسو چرا تو...؟
آغاز مي كنيد؟
مگه تا به حال سعي كردم شبيه بقيه باشم كه حالا نظرم عوض شده باشد
من شبيه شما نيستم

۸ بهمن ۱۳۹۵

اون برقه بود تو کارتونا رو دندون آدم بده مي گذاشتن

وقتی مهمان هایم قصد رفتن می کنند، مثل زمان کودکی دلم می خواهد کفشهایشان را پنهان کنم ، بخصوص دوستانی که دست پخت خوشمزه ای دارند و سلیقه فراوان در مرتب کردن اشپزخانه

۶ بهمن ۱۳۹۵

من بحثي در ضروت دوستي نمي كنم فقط مي دانم كه آدمهاي بدون دوست چه خالي بزرگي در روحشان است

زماني كه تصميم گرفتم به شمال بيايم با مشاورم از ترسهايم  صحبت مي كردم، گفتم كه مي ترسم در آنجا تنها بمانم و نتوانم كسي پيدا كنم ، ضمن اينكه  فاصله باعث شود دوستان تهرانم را از دست بدهم.
 او  به من گفت دوست اگر دوست باشد فاصله مانع بزرگي برايش نيست اولا و دوما تو اگر آدمي هستي كه در تهران توانستي دوست پيدا كني در شمال هم مي تواني، مهارت هايت كه عوض نمي شود
ديشب در ميانه مهماني پرشوري  پر از موسيقي و آواز و غذاهاي خوشمزه  در حالي كه از خنده قهقهه مي زدم  ناگهان بياد آوردم كه من تا دو سال پيش هيچكدام از اينها را نمي شناختم 
و آخر شب كه به خانه  برمي گشتم براي دوستاني غذاي مهماني را بردم كه بيست سال است مي شناسمشان 

۵ بهمن ۱۳۹۵

فكر كنم كف سرم نوشته ٦٦٦

خوانندگان قدیمی من می دانند که من یک جور  سنت دارم در رفتن به آرایشگاه و  ... به کله ام
چند سالی بود که این سنت حسنه را به جا نیاورده بودم به همین علت دیروز رفتم آرایشگاه و در آنجا آرایشگر محترم هم همچون همکاران تهرانی اش به سرعت سر بنده را به عنوان محلی برای هنرنمایی شناسایی کرده و آن را در سه نوبت به رنگهای زرد، نارنجی و سبز در آورد
بار چهارم  به درخواست اینجانب موهایم به رنگ اولیه در آمد و بنده فقط وقت و هزینه ای که قرار بود به باد دهم را دادم 
و خداوند را شاکرم که  توفیق این را داشتم که این سنت  را ادامه دهم 

۳ بهمن ۱۳۹۵

از چيزهاي خوب دنيا بنويسيم

معمولا شش ماهی بین من و دانشجو طی می شود تا پایان نامه نوشته شود، مدت زمانی که  گفتگوها در خانه من، دانشگاه، تلگرام، ایمیل و تلفن می گذرد باعث می شود که رابطه ای متفاوت از کلاس درس شکل گیرد، من از زندگی شخصیشان با خبر می شوم، از ازدواج ها و طلاق ها از دعواها و بیماری ها از شادی ها و غصه ها، روزهای دفاع  که نزدیک می شوند این ارتباط هر روزه می شود ، اضطرابی که بالا می رود و تلاش من برای آرامش دادن و سرعت بخشیدن به روند کار
اصلا مهم نیست که پایان نامه سرانجام چیز به دردبخوری از کار در بیاید یا نه ،
وقتهای مثل امشب که دانشجو فایل نهایی را برایم می فرستد و شادمان مي نويسد كه : 
تمام شد ، چه راه قشنگي بود
احساس مي كنم كه بيهوده نبودم ، نبوديم 

۲۸ دی ۱۳۹۵

زنان بادپيما

بيشتر دوستان همسن من ازدواج كرده اند و همه آنها بچه دار شده اند و كلمه اي كه نوع مادري آنان را توصيف مي كند، فداكاري است
 آنان همه وقت و جسم و روح و هزينه خود را بر روي فرزندانشان گذاشته اند، وقتي مي گويم همه، منظورم دقيقا همه است
يكي تمام گردن و ستون فقراتش را نابود كرد با خياطي كه خرج آنان را بدهد، ديگري تحصيل را رها كرد كه به آنها برسد، يكي خود را با ١٥ سال بازنشست كرد كه وقت بيشتري براي آنان داشته باشد، يكي تمام روز هفته تدريس كرد تا بچه ها در رفاه باشند
اين زنان هيچوقت براي خودشان زندگي نكردند، سفر نرفتند، خريد شخصي نكردند، با دوستان معاشرت نكردند تا بچه ها در بهترين حالت ممكن باشند
معناي زندگي براي آنان فرزندشان است ، و اين چنين حس مي كنند كه زندگيشان بيهوده نبوده است
،
،
،
و من نتايج فداكاري آنان را مي شناسم، دختران و پسراني كه زير چشمان من بزرگ شدند و نتيجه و ثمره زندگي دوستان من هستند و يكسري موجودات بي عرضه، دست و پا چلفتي ،متوقع ،آماده خور ،پر مدعاي لوس و ننر كه دلم مي خواد با لگد بزنم زير شكمشون
و عجب معناي عميقي دادند به فداكاري مادرانشان
كه بيهوه كردند  تمام آن عمري كه مي شد در هوش و زيبايي و شور و خلاقيت درخشش يابد و،
،
،
،
هيس صدايش را در نياوريم، اين مادران فداكار نبايد بدانند كه باد پيموده اند و تخم در شوره زار پاشيده اند

۲۷ دی ۱۳۹۵

امروز خود را چگونه گذرانديد

امروز خود را چگونه گذرانديد
در زير كرسي برگه امتحان تصحيح نموده و همزمان فيلم هاي كشف شده در هاردش را نگاه كرده و كندي كراش بازي كرده -يك مرحله خيلي سختي كه چند هفته اي است در آن گير كرده  - و ناهار و ميوه و تخمه خورده است و يكي دوباري هم به سختي از زير كرسي بيرون آمده و در حياط ورزشي كرده و به مرغهاي همسايه غذا داده و در آفتاب ولرم زمستاني لم داده است
حالا كه شب شده رفته دوش گرفته و دوباره دقيقا به وضعيت زير كرسي و وب گردي برگشته و سعي مي كند اصلا به انبوه پاكت هاي امتحاني نگاه نكند

۲۶ دی ۱۳۹۵

ولي خدايي از هايدگر تقلب كردن هم خودش يك جور هوشمنديه

برگه هاي امتحاني درس هاي مرتبط با فلسفه هنر را تصحيح مي كنم و لذت ميبرم از اينكه مي بينم بچه ها ي هوشمند با چه مهارتي در درياي انديشه ها شنا مي كنند و همچنين لبخند مي زنم به متقلبين عزيزي كه سوار بر قايق هاي كاغذي  در تلاش براي رسيدن به ساحل نجاتند

۲۱ دی ۱۳۹۵

ولي منظورش يعني كي بود؟ نفهميدم

رها نرمافزار رو گوشيش وصل كرده كه بهش مي گه :
راه برو، 
امروز اينقد راه رفتي، 
امروز اصلا راه نرفتي، 
يادته اون روز چقدر خوب راه رفتي؟
رها هم فحشش مي ده و پاكش نكي كنه،
امروز رها رفت تشيع جنازه ، نرم افزار گفت چهار كيلومتر پياده روي كردي
كلي تشويقش كردم و تعريف، مي گه:
بله اما اين موضوع يادم نمي ره كه يك عنتر هايي روزي ده كيلومتر راه مي رن!

۱۹ دی ۱۳۹۵

شانس اوردن والدين اينجا ايران است

در مدرسه به دوقلوها  ١١٠ و موارد استفاده را آموزش دادند
وسط دعواي والدين  با يكي ، ديگري رفته زنگ زده ١١٠ گفته : ما در اينجا مورد آزار و اذيت قرار مي گيريم
... 
كه مادرشون رسيده به تلفن

۱۸ دی ۱۳۹۵

تصور قيافه ذوق زده بابايي با خودتون ديگه...

دوقلوها  دور روز پشت سر هم تو مدرسه  حالشون بد شده، چون محل كار مادر و پدرشون دور بوده و هر بار بابايي رفته دنبالشون 
انتظار مي رفته كه جناب سرهنگ از اين بابت غر بزند اما مشاهده شده كه محبت بين آنها و بابايي بيشتر شده
كاشف به عمل اومده و معلوم شده وقتي بابايي رفته دم كلاس ، معلمش گفته شما جناب سرهنگي؟ گفته بعله، معلمه گفته : خيلي دوست داشتم ببينمتون، اين دو تا هميشه دارن در مورد شما حرف مي زنن!قهرمان زندگيشون هستيد.

۱۷ دی ۱۳۹۵

ايرانيان غريب

در ادامه ديدن اگهي هاي فروش خانه، يك اگهي بود كه مرد جوان صاحبخانه در تمامي بخشهاي خانه با ژست و لباسهاي پلوخوري ايستاده بود
،
،
،
فقط نفهميدم اونم  براي فروش بود يا جزو امكانات خونه حساب مي شد

۱۶ دی ۱۳۹۵

ملت بامزه

دارم اگهي فروش خانه را نگاه مي كنم، قيمت، طبقه، سن، تراس و  وو همينجور دارم پايينتر مي رم  ببينم ديدم نوشته : 
دنبال چي مي گردي؟ 
اگه  آسانسور داشت كه اينقدر ارزون نذاشته بودم 
،
،
،
و خنده دار اينكه 
دنبال آسانسور بودم 

۱۵ دی ۱۳۹۵

گيسو عينكي مي شود

معمولا جمله را بايد اينطوري شروع كرد كه :مدتي بود احساس مي كردم چشم ضعيف شده ...
از آنجا كه من هيچ جام به آدم نبرده يه روز صبح، يعني دقيقا چهار روز پيش از خواب بيدار شدم و  ديدم كه نزديك را خوب نمي بينم و الان  با عينك در حال نوشتن اين كلماتم
و البته كه تقريبا روزي سه بار گمش مي كنم و روش مي نشينم و  هميشه شيشه اش كثيفه اما 
كلا باش حال مي كنم

۱۳ دی ۱۳۹۵

اندر تفاوت احوالات آقايون و خانمها

صابخونه ام خونه را گذاشته واسه فروش و مشتري ها به جاي خونه منو مي پسندند
خانمها با تعريف از سليقه و هنر من در تزيين خانه مقدمه چيني مي كنند، آقايون كاملا متفاوت در سكوت و با جديت شماره تلفن مي دن!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...