۱۶ آذر ۱۳۹۵

تجربه غريبي است عضوي از روستا بودن

سر كوچه ايستاده ام، 
خانم همسايه در حال رساندن كودكش است، پنجره پايين مي دهد و دعوت مي كند
اقا رحمت از نانوايي بازگشته، از آن طرف كوچه  نان تعارف مي كند
آقاي تقي پور با وانت رد شده و دست بلند مي كند و بلند احوالپرسي 
آفاي قربان نژاد هم كه سرويس مدرسه است و چند تا كله از پشت پنجره هايش ديده مي شود به دنبالم مي آيد
همه اينها چسبيده به هم رخ مي دهند و من  هم با صداي بلند  در حال پاسخگويي به محبت و سلام و عليك هاي پر سر و صدايشان هستم و مي خندم

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...