هر بهار از کوچه باغهای قصر دشت عبور میکنم، از دیوارهای باغهایی که بر سرشانه هایشان گل و سبزه دارند، از کنار شاخه های پر شکوفه ای که از پشت دیوارها سرک می کشند
از میان زمین سرسبز باغها به محله اجدادی می روم . نام زیبایی دارد "هفت توت"
در آنجا بچه هایی را می بینم که بزرگ شدند، جوانان که میانسال میشوند و پیرزن ها و پیرمردهای که مدام فرتوت تر می شوند
و خبر مرگ آنهایی که سراغشان را می گیرم
این هم نشینی مرگ و بهار همیشه برای من یک یادآوری مدام است که