۲۱ اسفند ۱۳۸۵


لپ تاپ فروخته شد و من الان دانشكده هستم و زماني كه مقنعه سر من باشد من نمي توان حرف بزنم بخصوص وقتي احساس كني كه پشت سري دارد نوشته هايت را مي خواند. فقط امروز رفتم شوش بازار بلور، تو رنگها چرخيدم و چرخيدم و اخر يك سري بشقاب خريدم زرد و سبز و نارنجي ....الان هم دارم تو كتابها دنبال رد پاي گيلگمش مي گردم ...

۱۷ اسفند ۱۳۸۵

دوستای من آدم نیستن که من براشون پیغام گیر روشن کنم:
یکیشون می گه : میبنیم که گدا خانم بالاخره ...یکی دیگه ادای منو در می یاره یا آواز فاطمه جونو تا آخر می خونن یا بدتر از همه صدای اخ و تف در می یارن....
تنها آدمی که باادبانه پیغام گذاشته بود، اشتباه گرفته بود!!!
چرا هیچکس به من زنگ نمی زنه تا آیفون تلفنمو امتحان کنم؟تازه شم پیغام گیر هم داره!!!!

۱۵ اسفند ۱۳۸۵


من یه وسیله ای برای توالت خریدم که اسمشو گذاشتم: چسگیر
یه اسپری کوچک توی یه قالبه که به دیوار کنار شلنگ می چسبانی و قبل از ایجاد هر گونه عطر شخصی ان را فشار می دهی ..اسپری من بوی دریا می دهد ...تا 8 متر برد دارد به همین علت من در دستشویی را باز می گذارم و تا مدتها بویش در خانه می ماند هرکی می یاد به این عطر اشاره می کند! فقط یه مشکل داره: بعد از مدتی دچار این توهم می شی که خودت داری این عطرو تولید می کنی!
دانشجو:بلد نیستم
استاد: اونوقت می خوای تو قطعه هنر مندان هم خاکت کنند ؟!
ببخشید شهرام جزایری خونه شما نیست؟ اگه نیست اس ام اسو بفرست واسه بعدی؟ طرح جستجوی خانه به خانه قوه قضاییه

من شناسایی شدم

استاد پیری که امروز دومی باره رفتم سر کلاسش یه دفعه داد زد و به من اشاره کرد: مثل این... ببینید پارسال شرکت کرد دکترا، رتبه اول شد بورس نداشت نتونست بیاد، امسال شرکت کرد دوباره رتبه اول شد (پارسال پارتی بازی شد به جای من داماد یه شخص مهم را ثبت نام کردند) استعداد داره اما تنبله!
- حالا از کجا فهمیدید تنبلم؟
- از قیافه ات!!!!!!

۱۴ اسفند ۱۳۸۵

جان مادرتان کمک!!!!!!!!!!!!!!!من لپ تاپ می خوام زیر 1 تومن...هیچ کاری غیر از سرچ و تایپ هم انجام نمی دم(قول شرف می دم) فقط برام مهمه سبک و کوچک باشه..گیگ بالا و رم فلان نمی خوام فقط سبک و کوچک(تو بغل جا بشه)لطفا معرفی بنمایید، مردم از بس سرچ کردم...)

۱۳ اسفند ۱۳۸۵

محشور با البسه حوریان

عکس ترحیم یه پیرمردِ محترمِ مرحوم را زده بودن رو شیشه مغازه لباس زیرزنانه فروشی پر از لباس خوابهای قرمز!
من بالاخره یه تصمیم مشکل گرفتم و با بن رفاه گوشی تلفن گرفتم...چرا؟ چون ایفون داره چرا؟ چون دکتر گفت به علت وراجی زیاد با تلفن دارم کر می شم و تنها راهش استفاده از ایفونه!
اخه ادم خانم باشه ،معلم هم باشه و همه ادمها هم بدونن گوشاش مجانیه ،می خوایید کر نشه؟
لپ تاپم مدام یه پیغام که درباره پورت یو اس پی می ده که من اصلا محلش نمی ذارم...می دونید چرا؟ از صداش خوشم می یاد، صدای سکسکه نوزاد می ده....

۱۱ اسفند ۱۳۸۵


چس فیل را با ماست موسیر امتحان کردید؟...توصیه می کنم نکنید.....
هر کی هر چی می خواد بگه ...گلزار خوشگله جذاب و خوشتیپه...تنها بازی خوب عمرش هم بوتیک بود
انقدر سرکلاس زبان می خندم که دهانم درد می گیرد... می پرسم چرا برای کسی که کودک را نگهداری می کند این اصطلاح midwife را به کار می برند باید نصفه مامان می گفتند نه نصف همسر! معلم مان گفت که نمی دانم خودم جواب دادم..حتما به صورت نصفه برای husband هم کار می کند.
دیشب خواب خوبی دیدم، برگشته بودم به سرزمینی که کودکیم را در ان گذرانده ام به همان دشتها و کوهها. به دنبال خانه قدیمی مان می گشتم و ان را پیدا نمی کردم هیجانزده بودم و شاد. مردی مرا سوار ماشینش کرد و انچه که در ان سالها بر انجا رفته است را برایم گفت حتی به من پیشنهاد داد که خانه ای بخرم و به انجا باز گردم .. جایی مرا پیاده کرد. جلوتر که رفتم نفسم بند امد سه طرف اب بود و من در نوک خشکی ایستاده بودم. اب انقدر ابی بود که شنهای سفید دریا را می شد دید و ماهی های کوچکی بالا می پریدند.
از صبح که بیدار شدم و چنان غمی گلویم را گرفته... دوست دارم که برگردم ...یا از خواب بیدار نشوم و یا دوباره به کودکی ام باز گردم
می دانید من در جایی بزرگ شد که بهار کوهها از لاله های نگونسار قرمز میشد و دشتها از ان گل زرد کوچک که مثل چشم ی زرد در سبزه ها می درخشد...می توانید تصویر کنید ؟گلهای با بونه بین این گلها لکه های سفید رنگ ایجاد می کرد ....
الان در بهشت کودکی من مین ها زیر گلها کاشته شده اند

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...