۷ اسفند ۱۳۸۵

خواهرکم زنگ زده و درباره حادث و قدیم بودن جهان صحبت می کند و درباره تفاوت موجود مطلق و مطلق وجود ...اون فقط 17 سالشه و دوست پسر هم نداره... براش نگرانم ...مادرم تمام سعی اش را کرد تا او کتاب خوان نشود در کودکی برایش هیچ کتابی نخریدی و حالا همه چیز برعکس شد از رشته تجربی رفت انسانی، دومین ماشین ژیان کارخانه بنز بعد از من
من و استادم محترمانه با هم حرف می زدیم
من : حال بچه قورباغه چطوره ؟ یه نفر که رد می شد با حیرت به ما نگاه کرد... و اون:ممنون خوبه
و نفر سوم که نمی دانست من به کودک استادم می گویم بچه قورباغه چهره اش خیلی بامزه شده بود

به من 40 هزار تومن بن خرید دارن اون وقت چیزهای زیر را لازم دارم:
یه دست لیوان
یک دست فنجان
یه دست پلو خوری
جاروبرقی
سشوار
لوستر
پرده
ملافه
اپی لیدی(همون مو کن)
...
کدومو بخرم؟ دو ساعت توی فروشگاه چرخیدم و واقعا نتونسم بفهمم کدوم مهمتره.....این موضوع به اون ضرب المثل هیچ ربطی نداره
-

من دو تا بچه دارم که مریضن، یکی دختر کوچولوی منه که سه سالمه و دومی مادر اون دختر بچه است
اینو یه بابای جذاب می گفت
برای اولین بار لازانیا درست کردم...مزه ماکارونی می داد! !

استاد محترم مرا دید و گفت آسّه می ری آسّه می یای...من به او اشاره کردم و گفتم: که گربه شاخم نزنه ...چشاش از حدقه در امد....

۵ اسفند ۱۳۸۵

هر وقت سیگار می کشم دلم می خواهد از این خوشمزه تر بود...یه چیزی تو ومایه شکلات یا نسکافه ...اما همیشه تلخ است و فقط دو تا پک اول مزه می دهد ...بله می دونم.. من چس دود می کنم!
- دارم چس فیل می خورم
- منظورت پف فیله
-نه چس فیل
-چه فرقی با پف فیل داره؟
-مزه اش فرق نداره احساسش فرق داره

اسمارت گیس طلا؟

وای... الان فهمیدم اون پسره که تو کندو می خونه ابی یه ادم تا ااین حد اپ تو دیت ؟!!!!!
داره تحقیقم در مورد مقایسه سینمای قبل و بعد از انقلاب تموم می شه..به نتایج جالبی رسیدم و یکیش اینه که در قبل از انقلاب مکانهای مذهبی هست و در بعد نیست!

مرگ بر نخود

تازه به شدت گوزو هم شدم...با ادبانه اش چی می شه ...نفخ می کنم....تا وقتی کسی تو خونه نیست هیچ مشکلی ندارم ..فقط بعضی وقتا به همسایه ها فکر می کنم که مرا با چه پسوندی صدا می زنند...اما امان از زمانی که مهمان دارم...سیفون می کشم... هواکش روشن می کنم...شیر اب را باز می کنم..قبل از رفتن صدای تلوزیون را بلند می کنم و با استرس تمام ذره ذره ...وبعد ....باز هم قامب.....
-من بیشرفم اگه کتاب بخرم
-گرون نیست
-تو اسباب کشی امسال 18 تا کارتون کتاب داشتم به خودم قول دادم تا وقتی خونه نخریدم کتاب نخرم
-یعنی هیچوقت؟؟؟؟

شکم بی هنر

با لذتی عاشقانه به درس استاد درباره ایرانیان باستان گوش می دادم و درست انجایی که استاد برای تاثیر کلماتش زمانی که کتبیه داریوش را می خواند سکوت کرد...شکم من گفت ...قامب ...خاک بر سر میکرفون هم دستش گرفته بود..شکمه....

( این جمله اخری مال ویلیام فاکنر بود نه گیس طلا)

برف شاد است غیر منتظره است با اینکه ریمل ها را می ریزد پایین ... اما خوب است...با اینکه چتر شکسته دور انداخته شده و همسایه نیست که چترش را قرض دهد اما خوب است...یاد برفهای پرشور و رقصان و دیوانه کردستان به خیر...یاد گیس طلای بیست ساله و حسرت برف بازی و ترس امتحان به خیر...هنوز آنجا هستند...دختر لاغر و سبزه و مثل همیشه عاشق آنجاست و من دلتنگش می شوم...
و من هنوز زیر برفها عاشق، راه می روم و سر بلند می کند تا با زبانم یکی را دزدکی از گوشه لبم بلیسم...آن دخترِ دور هم همین کار را می کرد تا دیگری ببیند ... گذشته وجود ندارد...گذشته حتی نگذشته است....
حالم خوبه... بدون دلیل خوبم ...و این سعادتی است .....می فهمید برای من که ان شب های پر درد را داشتم ....این سعادتی است....
خنده هایم بازگشتند...خدا کند که زیاد مهمانم بماند می دانم که گریه نیز مهمان ناخوانده ای است اما این یکی اینجا را خانه خود بداند..

۲۷ بهمن ۱۳۸۵

مازوخیسم نارگیلی

من هیچوقت شکستن نارگیل را یاد نمی گیرم. می دونم اول باید اون ریش ها یش را جدا کرد بعد ان سه تا سوراخ را پیدا کرد و شهدش را از ان تو بیرون کشید و از همانجا ضربه ها را زد اما من همیشه از بین همان پش و پیل ان چشم و دماغ میمون را پیدا می کنم و سوراخ می کنم و شهدی مخلوط با چوب می خورم بعد انقدر با چکش به همه جای ان می کوبم تا یک جایش بشکند بعد از ان قسمت دردناک شروع می شود در طی روزها با چاقو یه تکه به بدبختی جدا می کنم و با دست بریده می خورم تا تمام شود..اسم بیماریم مازوخیسم است می دانم!
خاک گلدونامو عوض کردم ...ایینقده کیف داد...
هورا...دیش دیش بوم بوم......سی تا تیله خریدم هزار تومن ...ریختم توی یه ظرف بلور...تیله ها کودکی من ...تو اون بازار کودکی...که ارزوی من داشتن تمام ظرف تیله ها بود.....اینقده قشنگه....
فیلمه تو ویدئو گیر کرد..خوب شد فیلم هنری سطح بالایه جلوی تعمیراتی آبروم نمی ره

یه مرغ شیرازی و یه مرغ تهرانی از بلندی می افتن تهرانیه می گه: اخ نوکم... اخ پام ...پدرم در اومد
شیرازیه می گه :ووی چنگوم...ووی لنگوم...ووی بوام سوخت...

تو شیراز یه پیرزنه تو اتوبوس شلوغ هلش می دن می گه: کاکو یه رحمی به تهرونی ها بکنین اقد دوهولیمون ندید...

دو تا شیرازی بانک می زنن اولی به دومی می گه بیا بشموریم..دومی می گه کاکو حال داری..فردا رادیو اعلام می کنه...
من قیسی خیلی دوست دارم شما تهرانی ها بهش می گید برگه هلو
رفتم کلاس زبان به مناسبت تولدم موز دادم همیشه وقتی کسی فارسی حرف می زنه جریمه می شه چیزی می ده و تعجب کرده بودن که من کی فارسی حرف زدم...
می خواستم بگم دور گردنش یه کروات زیبا بود گفتم دور گردنش یه کمربند زیبا پیچیده شده بود!
یکی از بچه ها به لغت touch خیلی علاقه داره و مدام ان را استفاده می کنه با حرکت دست مالیدن به همه جا و حسابی می خندیم
من دوباره جشن تولد داشتم و فکر کنم که هنوز ادامه داره چهار تا دیگه از دوستام با کیک و کادو، بی دعوت اومدن و به جای عدد طبق معمول شمع علامت سئوال اوردن و دوباره رقص و آواز یکی از بچه ها سه تار اورده بود و خواند...همه اهنگایی که من دوست دارم(که البته خیلی کم هستند) ...تلاش احمقانه ای برای پیدا کردن اب شنگولی کردیم و به چند جا زنگ زدیم ...یکی گفت باید بیاید اسکندری اون یکی گفت شراب دارم کمه..اون یکی گفت می ترسم کوچه تون بن بسته و کنار مسجده و بسیجه...
خلاصه یه نفر برامون اورد و با شادمانی بازش کردیم و دیدم دلستره..چقدر به قیافه ما خندید.
من چند تا دوست مرد دارم که هر وقت دوستای دخترم اونا را می بینن یه گوشه تو مهمونی منو پیدا می کنن و می گن: بیچاره چرا زن همین نمی شی؟
و من نمی تونم توضیح بدم که بعد از ده سال دوستی نمی شه زن کسی شد! دیشب چهار بار این سئوال درباره علی(همونی که سرگرده رو زده بود) پرسیده شد.وقتی به علی گفتم، می گه:راس می گن بدبخت اگه همون موقع زنم شده بود الان بچه مون مدرسه می رفت...

کل اگر حکیم بود...

- کسی از دخترا عاشق من شد؟
- اره همه گفتن شکل دکترا هستی
- اخه کچلم توجه کردی همه دکترا کچل
- ا راست می گی ..دکتری هم که من می رم کچله
- واسه چی می ری/?
- واسه موهام
- خب بهتره عوضش کنی جواب نخواهی گرفت!
- چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲۲ بهمن ۱۳۸۵

من عاشق تخمه هستم ان هم ارزانترین و بدترین نوعش اسمش هم نمی دونم چیه سیاه و ترشش و شوره...من فکر می کنم وقتی پیر شدم جلوی افتاب دراز می کشم و تخمه می خورم و رمان می خونم....رمان های زرد زرد زرد...
رفتم دانشکده دیدم مسئول اموزش که همیشه پاچه مرا می گرفت با احترام مرا صدا زد و گفت نامه دارید و با وحشت نامه را به دستم داد . نامه از طرف کمیته انضباطی بود! با ترس بازش کردم دعوت به جلسه ای شده بودم پیرو نامه ای...رفتم توی اتاق دو تا پسر را دیدم که کارشان به تعهد کشیده شده بود...اما مسئول کمیته با تمام ذهنیاتم فرق داشت.
یک مرد قد کوتاه با کلاه پشمی سبز رنگ هربار که از اتاق خارج می شد خداحافظی می کرد و هر بار که وارد می شد سلام می کردر و من نمی توانستم نخندم و او حتی به خنده های من با احترام برخورد می کرد
- خانم دکتر شما برای چی اومدی؟
- نامه برام اومده
- برای شما؟ برای چی؟
- نمی دونم از شما می پرسم
- باکارمندی دعوا کردید؟
( افکارمن: اهان زنیکه مسئول کتابخانه که به من گفت زیاد آرایش می کنی منم بهش گرفتم به جای امر به معروف و نهی از منکره بره کتاباشو شماره بزنه که از نمایشگاه سه سال پیش مونده! رفته زیر ابم را زده)
- یا با یکی از استاد ها..
( اهان اون استاده که به من گفت شما خیلی زیبا و خوش پوشید اگر بخواهید بورس شما را درست می کنم و منم تهدیدیش به حراست کردم)
- یا یکی از دانشجویان
( اهان اون دختره عوضی که از حسادت داشت می مرد وقتی فهمید من رتبه اول شدم)
مسئول رفت سراغ پرونده و گفت: ببخشید خانم دکتر مثل اینکه اشتباه شده ..لیست تشویقی با توبیخی قاطی شده!!

غزاله

خیلی خوب بود بعد از سالها فیلم ساختم . بعد از دوران دانشجویی من دیگه پشت دوربین نرفتم و حالا بعد از این همه سال...دوباره یاد ان دوران زنده شد. فیلم یکی از شاگردانم بود. اما طبعا من کارگردانی کردم وانها به شدت پسر بازی کردند و مقادیر فراوانی شماره تلفن رد وبدل شد.
در این سالها دیگر به نظرم فیلمسازی کار سختی شده بود و الان دوباره ان دانشجوی بی خیال و پر شور را درون خودم پیدا کردم. خیلی وقت بود که رفته بود...زیر ان همه اما و اگر...
امتحان دارم به همین علت یادم امده که باید میزم را دستمال بکشم ..اینه قدی را همینطور لبه پنجره و تازه گوشی تلفن را بایدی ضد عفونی کنم..چرا تا به حال اینقدر به چشمم نیامده بودند...اهان امتحان دارم....

۲۱ بهمن ۱۳۸۵

جشن رنگ

رفتم جمعه بازار...من هیچوقت اونجا خرید سنگینی نمی کنم..فقط می رم از رنگها لذت می برم و برای چشم چرونی ..یه دختر خوشگل ترکمن هست که با لهجه با مزه اش پارچه های ترکمن پدر پیرش را می فروشد. اگه مرد بودم فقط برای دیدن هر روزه می گرفتمش
مغرور جذاب و بالابلند با ان نرمش عجیبی که من فقط در زنان ترکمن دیدم ...کلمه بدی است ولی آنان به شدت سک سی هستند

۲۰ بهمن ۱۳۸۵



خانه ام با شیشه های سبز رنگ و یک درخت سبز پشت همین شیشه ها و تمامی گلدانها ایم در پشت همین پنجره ها...
کمرم گرفته یعنی پیچیده و رگ به رگ شده...کدوم یکی منظور را می رساند؟
خلاصه اینکه گردش به راست و گردش به چپ ممنوع...اما حال خوبی دارم...دو تا از دوستام اومدن کمک و کار کردیم و چایی خوردیم و کار کردیم و سیگار کشیدیم و کار کردیم و طبعا تمام مدت درباره مرد حرف زدیم!
در بیمارستان زنان و مردانی را در حال درد کشیدن دیدم ...درد احساس غریبی است از این جهت که نمی توان کسی را در ان شریک کرد حتی دلسوزترین دلسوز ها را

۱۹ بهمن ۱۳۸۵

وای دو ساعته یه بوی خوشمزه می یاد حالا فهمیدم شیرم داره سر می ره....
نرفتم سر کار گفتم مشهدم بلیط گیر نیاوردم..حالا هی زنگ می زنند می گن تو رو خدا ما را هم دعا کن..احساس مزخرفی است وقتی می گویم محتاجیم به دعا..
پسر بچه چهار ساله دوستم نیومد عروسی گفته بود : عروسی ها همه شبیه هم هستند فقط عروس و داماد فرق دارند ...مادرش در بازگشت از عروسی به او گفته بود اگه می اومدی تو از همه خوشگل تر بودی ..گفته بود من این چیزا برام اهمیت نداره...
تمام سفر عروسی را با یک دوست خل دیگر عروس بودم( این جمله به این معنی است که اون یکی خله منم؟)(منظورم اینه که دوست من نبود دوست عروس بود) 1-این دوسته به من گفت من سشوار می یارم و نیاورد و من مجبور شدم سرم را با دستمال کهنه ای که از توی اشپزخانه پیدا کرده بودم بپیچم...بلدید/؟ نوارهای باریک پارچه که موها را دورش می پیچید تا فر شود....فقط خانمها می فهمند یعنی چی...بدون سشوار بودن..
2-می گفت دو ساعت دیگه به سمنان می رسیدم و تمام مدت منظورش نیشابور بود و قبول نمی کرد که منظورش نیشابوره می گفت سمنان
3-از عروسی بیرون اومدیم جلوی اون همه ادم به من می گه تو دامن منو ندیدی؟ انگار من از پاش در اوردم
4-تو قطار تمام مدت به من می گفت که به دوست پسرش مسیجز بزنم در حالی که من این اقا را به او معرفی کرده بودم(برای اینکه خودم از شر ان اقا خلاص بشم) و من نگران بودم در صورت این کار ان اقا جمله عاشقانه ای برای من بفرستد
5- زیپش هم تو قطار باز بود و ...
بازم بگم ..خل شدم ..عین خودش!
همون دوستی که ازدواج کرد، داره می ره رو اعصاب من...زنگ زده می گه
- یه چیزی بگم بخندی...
و می دونم که نخواهم خندید: خب بگو...
-تو داری خاله می شی
حالم بهم خورد ...مثلا هر دو روشنفکر هستند و ادعا دارن که بچه مسئله مهمی وباید روی زمانش به شدت فکر کرد و ....حالا بعد از سه هفته راه افتادن برای ازمایش و کور تاژ اگه بشه و تمام مسائل تهوع بر انگیز دیگر...از اینکه درباره سرنوشت یه بچه اینطوری حرف می زنند دیوانه می شوم...خب اون الان وجود داره ..نمی خوام رمانتیک برخورد کنم من هم توصیه به کورتاژ کردم اما سه هفته است که دنیایی در حال شکل گرفتنه...ماجرایی که هنوز علم نتوانسته تقلیدی از ان بوجود اورد..اونوقت با این خنده های بی مزه درباره ان صحبت می شود
مادرم حرف جالبی زد دیشب: خنده ام می گیرد وقتی به تو تبریک تولدت را می گویم ...خب من خودم به دنیات آوردم مثل این می مونه که به خودم تبریک بگم!
یه نفر به من اس ام اس زد برای تولدم نوشته بود: این روز زیباترین روز برای خدا، من و مامانته....
آی مزه داد...مزه داد

۱۶ بهمن ۱۳۸۵

یک گروه پاچه خوار آمده بودند تو میدان ارگ نقالی انقلاب...یعنی اینکه به شیوه نقالی شاهنامه بگن : این که می بینی ...همونی که اومد...اینم شاه ظالمه ..
اقا همینکه جمله اول می گه: اینکه می بینی ...یکی از تماشاچیان با صدای دلنوازی باد روده اش را خارج می کند...نقال سعی می کند اهمیت ندهد اما طرف گویا لوبیا خورده بوده بر هر نقل او نقطه ای می گذارد...تصور کنید خنده جمعیت را ...
: نقل قول از خود نقال می کنم که اومده بود به متولیان امر می گفت پولمو نمی خوام ..دیگه نمی تونم اادامه بدم

تولد تولد تولدم مبارک

کسی را دعوت نکردم...به کسی هم نگفتم ...سه تا از بچه ها خودشون با کیک اومدن..الک الکی شد یه جشن تولد ...عکس گرفتیم ..تمام شمع های خونه را روشن کردیم و رقصیدیم...شام هم ندادم..چه انتظاری؟ ...خب بی خبر اومدن...نمی شد که شام درست کنم...می شد پیتزا سفارش داد؟ ..نه دوست نداشتن...می دونم...مطمئنم......
و من به دنیا آمدم ....15 بهمن ....و من 37 ساله شدم .....
زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی سبد به دست از ان می گذرد...

۱۳ بهمن ۱۳۸۵

به اتاق چت آسیا وارد شدم...چه اتفاقی افتاده..همه اش فقط سکس؟ ترسناکه...این پیام ها؟...در چه دنیایی زندگی می کنیم؟ هنوز تو شوکم

عر

همچنان باید فیلم ببینم اما دلم خیلی نازک شده ...تو فیلم دختری با کفشهای کتانی زمانی که پیرمرد نگهبان شب پارک وقتی پسری که قرار بود نیاد به دیدن دخترک می یاد به دستیارش می گه برو چراغارو روشن کن....ا
...زمانی که در زیر پوست شهر در پایان مادر برای پسری که خانه اش را فروخته و پولش را از دست داده ...شناسنامه و پول می اورد و کمک می کند تا فراری اش دهد...ان لحظه که پسر تنها از شرمندگی دستش را روی صورتش می گذارد..
در سگ کشی انجا که در عیوض پیر به گلرخ کتک خورده می گوید..زخم صورتت بدطوریه روش مرهم بذار.....
عجیبه که تمام این صحنه اصلا ملودرام نیستند ..خیلی کوتاهند و کارگردان اصلا روی انها مانور نمی دهد اما ...

گیس طلای چل

اون کارگردانه به من زنگ زد و گفت تمام پول فیلمنامه قبلی را بهت نمی دیم...فیلمنامه جدید برامون می نویسی؟
من باید چی کار می کردم؟
تمام سعی خودمو کردم و بالغ برخورد کردم ...تمام دلایل منطقی که انها باید پول مرا بر طبق ان بدهند گفتم و فایده ای نکرد .سرانجام گفتم که اگر نمی خواهند کل دستمزد رابدهند اصلا نمی خواهم چیزی بدهند...وووووو
تمام دیشب ازار دیدم..کجای کار من غلط است. چرا مدام سرم کلاه می رود...چه رفتاری نشان می دهم که انها به خودشان اجازه می دهند که چنین رفتاری داشته باشند. من انقدر جدی بودم که همیشه از دستم شاکی بود....حالا برفرض که شکایت کنم ..چه فایده ای دارد...این هم به پرونده بقیه اضافه شد....
چقدر همه چیز این زن مبتذل است...لیلا فروهر را می گویم تمامی میمیک صورتش...حرکات دست وبدنش ...چه چیزی است که مرز مشخصی بین اصالت وابتذال می کشد...ایا این واقعا از درون شخص بیرون می تراود؟ چرا در هیچ یک از میمیک و حرکات گوگوش این ابتذال نیست که حتی گونه ای از توجه و احترام را علاوه بر جذابیت به دنبال دارد...چگونه می توان معیاری برای این حرکات در نظر گرفت؟ ایا واقعا گوگوش شخصیت متفاوتی دارد/؟ در مصاحبه با فروهر می گفت من ماشالاه خیلی خوب موندم!

۱۲ بهمن ۱۳۸۵

گیس طلا و چراغهای نفتی

شوهر دوستم بدون اینکه مست باشد و پدر دوستم چون مست بود دنبال من افتاده بودند و یه پسر که ده سال از من کوچکتر بود ...من خودکشی کنم خوبه؟
از یه مرد جذاب خوشم اومد که مدام دنبال نگاهش بودم و زمانی که صندلی کنارش خالی شد نشستم کنارش ...بعد از مدتی دخترش و پسرش و همسرش هم به ما پیوستند...خودکشی کنم خوبه؟
پکیج من دیونه است چند ثانیه داغه چند ثانیه سرد ...قبلا گفته بودم؟

صاحب دلان را دیدم تلفن زدن دینا و پدر بزرگش را ...دوباره برای اقا بزرگ زار زدم ..چرا این دوران عزاداری تموم نمی شه....

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...