۱۱ فروردین ۱۳۸۵

قصر دشت

باران می آید..دیشب در کوچه باغهای شیراز قدم می زدم..بوی دود می آمد...ارغوان ها همه گل داده بودند...رفتم به یک قبرستان قدیمی ..اطرافش همه باغ بود ..مردم روی قبر ا گلدان های گل گذاشته بودند و یک درخت بزرگ گردو وسط قبرستان بود...اسم قبرستان ..آرامستان !بود...خورشید داشت غروب می کرد و ابر ها همه قرمز بودند


دیشب دوباره زلزله امد در لرستان و دوباره و دوباره و دوباره
معلم دینی خواهرم به او گفته علت زلزله در بم گناهکار بودن مردم این شهر بوده است! حالا باید ببینیم این لر ها چه گناهی کرده اند

۶ فروردین ۱۳۸۵

شیراز قدیم

همچنان در شهر شهید پرور شیراز هستم. یک نمایشگاه بود که عکسهای قدیم شیراز را گذاشته بودند..تجربه عجیبی بود ...چهار راه زند یک بیابان بود که درشکه ها در ان حرکت می کردند..مردم قدیم شیراز هم بسیار سیاه و کبود و لاغر و زشت بودند..مثل تمام عکسهای ایران قدیم..هیچ زنی در عکسها نبود مطلقا هیچ زنی به غیر از چشمه قدیم سعدی که هنوز هم هست و انبوه زنان که در کنار ان لباس می شستند! جالب اینکه در ان زمان این زنان به شدت بد حجاب بودند..حتی در مقابل عکاس نا محرم!..حافظیه یک قبرستان پر از قبر بود که قبر حافظ بین ان همه اندکی بلندتر بود...حس عجیبی داشت..عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد..چند سال دیگه یه ادم دیگه عکسهای شیراز زمان من را نگاه خواهد کرد

۲۷ اسفند ۱۳۸۴

کرباسیان

شب غمگین و تنهایی را پشت سر گذاشتم. یک نفر داشت یک کلاه مالی سرم می گذاشت و تنها به صرف اینکه من زن بودم گمان می کرد که می تواند این کار را بکند...احساس کردم که اگر اجازه این کار را به او بدهم دیگر احترامی برای خودم نخواهم داشت. بنابراین بلیط گرفتم ...سوار اتوبوس شدم ...ساعت 12 راه افتادم صبح انجا بودم به بانک رفتم ...چک را برگشت زدم و دوباره سوار اتوبوس شدم و به تهران بازگشتم...دلم خنک شد...به هیچ پولی نرسیدم فقط دلم خنک شد
و حالا مرا تهدید می کند که به جرم اهانت به نظام مرا به زندان خواهد انداخت....روزگار غریبی است نازنین ..این پول عجب قدرتی دارد...

۲۱ اسفند ۱۳۸۴

رفيعي

داره سال تموم مي شه...امروز منتظرم نتايج تافل بياد ..فكر كنم خيلي پر رو هستم كه دارم دوباره دكترا شركت مي كنم. دوره قبلي كه قبول شدم و كسي مرا ثبت نام نكرد! كجاي دنيا امكان داردكه ادم دكترا قبول بشه و لي نشه! ...افرين فقط ايران و احتمالا شايد البته افغانستان!
ديشب با يك كارگردان پير صحبت مي كردم و باز هم به من انرژي داد اينقدر كه جوان و پر شور است احساس مي كنم كه هنوز وقت دارم ..براي زندگي كردن با اين شور ...من ديروز دو تا ظرف گنده بلور را شكستم! امروز قصد دارم سرم را بشكنم...دارم يه فيلمنامه مي نويسم ..يه سرياله در باره يه رزمنده سابق ....البته سفارشيه ولي بعضي لحظات ..لذت افرينش هم هست..اما زماني كه تهيه كننده زنگ مي زنه و مي رينه به روحت...از اينكه مجبوري اون قهرمان ساكت و مغرور ت را حذف كني چون هيچ جاش به اينجا نمي خوره ..احساس قاتل بودن به ادم دست مي ده...ديشب سوسك كشتم ..هميشه اين كار را مي كنم ..اما اون مدتي كه جون مي كنه تا بميره واقعا درد مي كشم..بايد اسپري اختراع بشه كه سوسكه ناپديد بشه..اينجور ادم حتي مي تونه يه ادم ديگو رو هم بكشه ..مثلا يه تهيه كننده !

۲۰ اسفند ۱۳۸۴

مستي

ديشب مست كردم...براي اولين بار خودم هم متوجه شدم كه مستم وسعي مي كردم كه عاقلانه حرف بزنم و سيخكي راه بروم...اما قسمت دردناك قضيه اين بود كه همه چيز هاي درد ناك به يادم مي امد و دردشان در مستي شديدتر بود...يعني هيچ راهي براي خلاص شدن از اين بالاخانه وجود ندارد..غير از مرگ و مواد! كه اگه شانس ماست اونجا هم نكير و منكر باهامون كار هاي دردناك مي كنند!
بحث اصلي در اين مجلس زنانه مستانه مي دونيد چي بود؟
اندازه اونجاي اقايون ..و البته انرژي هسته اي حق مسلم ماست
..نتيجه اخلاقي اينكه ..كميت اصلا مهم نيست كيفيت مهمه و ديگر اينكه ..انرژي هسته اي حق مسلم
ماست
پنير
خامه
اطلس طلايي

۱۱ اسفند ۱۳۸۴

استاد

امروز يكي از دانشجوام گفت:باشه استاد باشه يه وقت هم ما استاد بچه تون مي شيم جبران مي كنيم...
يك لحظه نگران شدم نكنه اينطوري بشه..اخه من اين دانشجو رو مي خوام بندازم...حالا بندازم ..ندازم..نكنه بچه مو بندازه...رفتم تو فكر حسابي...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...