۸ مهر ۱۳۸۴

دست شکسته

دوست دست شکسته انقدر عاصی شد که با اره موئی گچ دستش را برید

فیلمنامه

یک تهیه کننده زنگ زد گفت فیلمنامه ام خیلی مزخرف بود البته دقیقا اینو نگفت و لی منظورش همین بود و من الان خیلی غمگینم اخه خیلی زحمت کشیده بودن فیلمنامه را در عرض دو ساعت نوشته بودم! چرا نپسندیدند؟ دو ساعت تمام!!!

دختر خاله

دخترک شیطان نخ و سوزن را روی نبض من گرفته و سعی می کند به شیوه ابن سینا جنسیت فرزندم را تعیین کند. اگه سوزن عمودی بره پسره اگه افقی بره دختره. می گوید: خاله داره می یاد... داره می یاد... قربونش برم پسره... پسره ...فقط خاله پسرتون یه خورده بیضیه!!!
به سوزن نگاه کردم که حرکت دایره ای پیدا کرده بود

۱ مهر ۱۳۸۴

قاضی

طبقه بالای خانه ما یک قاضی دادگستری است که همیشه زنش را می زند!

اموزش رانندگی

همکارم برای آموزش رانندگی در طی ده جلسه به همراه احتیاج داشته و هر بار برای بدست اوردن همراه ماجرایی داشته جذاب:
جلسه اول سراغ پیرزنی رفته افغانی بعد از این که دو ساعت قضیه را برش توضیح داده زنه گفته به خدا من نه پول دارم نه هیچی طلا! بعد که دوباره سعی کردندحالیش کنند گفته که کلید دستشه و پسراش پشت در می موند!
روز دوم دو تا پسر دو قلوش همراش بودند که هرکدوم 11 سالشونه رو هم می شن 22 سال
جلسه سوم خدمتکار مدرسه را به زور با خودش برده از مدیر هم اجازه گرفت اونم چادرشو از دور کمرش باز کرد و سوار شده
جلسه چهارم یک جوون سوار کردند که معتاد از کار در اومد و تمام مسیر چرت می زده
جلسه پنجم و ششم همکار دیگه ای که حامله بوده را برده که مدام می ترسیده و می گفته موظب باش الان تصادف می کنیم
جلسه هفتم یک پسر گدا را راضی کرده که پول یک روز کارشو بگیره و بیاد ماشین سواری
جلسه هشتم شب بوده مربی گفته بی خیال..
و در نهایت اینکه امتحان رد شده بوده....

۲۷ شهریور ۱۳۸۴

کرختی

در یک احساس کرختی اسیر شدم. امروز از خونه اومدم بیرون پیاده مسیر کوتاهی را رفتم تا مدارکم را پرینت بگیرم. بعد رفتم پستخانه تا انها را پست کردم بعد تاکسی سوار شدم، از پل عابر بالا و پایین رفتم و یک پستخانه دیگر رفتم اولی فکسش خراب بود دومی فکس نداشت. مرا به یک مغازه راهنمایی کردند که فکس می کند بجالب اینکه پرینت مدارکم 700 تومن شد پست مدارک 700 تومن و فکس اونا بازم 700 تومن شد
اومدم خونه سردرد داشتم قرصش نبود قرص ضد سرماخوردگی خوردم! ناهار بد مزه ای خوردم و خوابیدم..الان بیدار شدم و تمام حسی که از صبح با من بود همچنان حضور دارد. این حس جدا افتادگی از تمام دنیا..باز هم رفتم پشت شیشه..زندگی در بیرون این خانه جریان دارد اما در من چی؟ در درون من ؟ واقعا این خلا مردی است که دوستش دارم و ندارمش؟
این سنگینی تحمل ناپذیر هستی روی شانه هایم سنگینی می کند . به سالهای اینده نگاه می کنم و هیچ چیز شادی بخشی در ان نمی بینم. ایا هیچوقت واقعا شاد بودم؟
دیشب تمام شب خواب دیدم که گلدانهایم می میرند...
فیلم حلقه رانشان می داد تلوزیون..هنوز تصاویر و سکوتش در ذهنم است. ترسی فراتر از این دو ...

۲۵ شهریور ۱۳۸۴

مغازه دار متفکر

شاکی... به مغازه دار می گویم: چرا اینقدر گران؟ فکر می کند لبخند می زند دوباره فکر می کند و می گوید: من سالهاست که به این موضوع می اندیشم!!!

گوز

نوزاد کوچک دوستم را از شدت یبوست زیاد عمل کردند. پسرک چندین روز بود که نمی خوابید..سرانجام بعد از مدتها به خواب رفت پدر یواشکی وارد اتاق شد که چیزی را بردارد که عطسه اش گرفت مادر وحشتزده به او اشاره کرد که جلوی دهنش را بگیرد. پدر همین کار را کرد ولی...............چنان صدای شدیدی از انتهای پدر خارج شد که کودک وحشتزده از خواب پرید و یک روز دیگر گریه کرد

۲۴ شهریور ۱۳۸۴

دست شکسته

دوستم دستش شکسته و حسابی از این مدت طولانی که در گچ است کفری شده است. دوست دیگرم هر وقت که او را می بیند دستهایش را در هم گره می زند بالا و پایین می کند و تکان می دهد و می گوید ..وای چقدر کیف می دهد ادم بتونه دستشو اینجوری بکنه
دست شکسته بعد از مدتی ازار دیدن از این حرکاتِ دومی جواب دندان شکنی به او داد: بد بخت دست آدم از کار بیفته خیلی بهتر از اینه که ...آدم از کار بیفته (دومی تازه طلاق گرفته)

پایان نامه

خسته ام. عنوان پایان نامه را دادم بالاخره ....اما هنوز بورس پیدا نکردم...بعد فکر می کنم آخرش که چی ؟ این جمله معترضه را به هر چی که بچسبانی از ریخت می افتد

۲۳ شهریور ۱۳۸۴

مشروب

یکی از دوستان مرد می گفت اخیرا در خانمها رفتاری پیدا شده که قبلا نبود سیگار می کشند مشروب می خورند و اداهای مردانه دارند به او گفتم که قبلاهم چنین بود فقط الان شجاعت این را پیدا کرده اند که این رفتار خود را به مردان نشان دهند شاید نگرانیشان درباره نظر انان از بین رفته است اما حالا با خودم فکر می کنم که درست گفتم یا نه؟
ایا این موضوع هم عادی خواهد شد و ما همچنان در دوره گذار هستیم؟ کی بود می گفت ایرانیان همیشه در دوره گذار هستند
ولی واقعا تا چند سال پیش در مهمانی های که من می رفتم مشروب مختص اقایان بود. یادم می اید در دوران نوجوانی یکی از دوستان مشروب خورده بود همه حس بدی نسبت به او پیدا کرده بودیم. یکی از دوستانم سیگار می کشید من همیشه مواظب بودم این موضوع را مادرم نفهمد. در خوابگاه هم همینطور کسی که سیگار می کشید متهمش کرده بودند که تریاک می کشد. حالا بسیاری از دوستانم سیگار می کشند و مهمانی بدون مشروب لطفی برایشان ندارد
حتی دختری چادری را می شناسم که شراب البالو می اندازد و بر ان نماز هم می خواند. چه چیز تغییر کرده..من اصلا بابت این تغییر نگران نیستم فقط به دنبال دلایل ان می گردم ان هم در این زمان خاص تاریخی

مصاحبه

مصاحبه دکترا را دادم! این فلوکستین هم عجب ضد استرس خوبی است ها

۲۰ شهریور ۱۳۸۴

دلتنگی

برادر دوستم ازدواج کرده و مامانش در حال پیچیدن و سایلش و گریه کردن بوده و بعد به این دوستم می گفته مامان جان وقتی تو بخوای بری من چه حالی خواهم شد...طنز قضیه اینه که این دوست من ده سالی میشه که آمده تهران و سالهاست که از خانه رفته است!!!

۱۸ شهریور ۱۳۸۴

زن داغ

در تلوزیون بر روی یک اگهی برنامه نوجوانان با صدای الکی هیجانزده یک زن می گوید : اگه یک خبر داغ و دست نخورده دارید...دقیقا با همان هیجان که بگه: یک زن داغ و دست نخورده...اینا احمق هستند یا بیسواد یا ابله...

۱۲ شهریور ۱۳۸۴

عصر جمعه

عصر های جمعه و این غروب ناگزیر، آنچه که در این لحظات آزارم می دهد تنهایی است حتی اگر در میان جمع باشم. تنهایی از نداشتن کسی است که نمی دانم کیست حتی اگر عاشق باشم یا نباشم...غم غربتی درد ناک، کافی است تا تاریکی حاکم شود تا آرامش به من بازگردد اما در این فاصله غروب آفتاب تا تاریکی ...کسی را می خواهم ...زندگی دیگری را ...جایی دیگر ...در آن نوجوانی دردناک جمعه ها به منزل مادربزرگ می رفتیم در بازگشت با اتوبوس از یکی از خیابانهای زیبای شهر رد می شدیم که چراغها روشن بود و من لحظه هایی از زندگی را می دیدم مردان و زنانی در مهمانی ...روی بالکن ..کنار استخر...و همیشه فکر می کردم که چقدر انان خوشبختند و من که باید به ان خانه ساکت و مغموم و عزادار بر گردم چقدر تنهاو بیچاره ام
اکنون بیست سالی گذشته ومن زندگی پر و شادی دارم...اما در این غروب های جمعه چنان تشنه یک نوازشم که احساس می کنم دارم متلاشی می شوم

۱۰ شهریور ۱۳۸۴

فالگیر

سوار تاکسی شدم راننده از درون اینه نگاهم کرد و بعد با خشم پرسید: درس می خونی یا کار می کنی؟
هم درس می خونم هم کار می کنم
ستاره بختت می ره که بدرخشه .. تا دو سه ماه دیگه اونقدر وضعت خوب می شه که دهن همه باز بمونه
ازدواج کردی؟
نه؟
ازدواج می کنی با مردی که قدش از تو بلند تره شکم نداره پیشانی بلندی داره خوش قیافه اس خوش کلامه امل هم نیست؟
از کجا می دونید؟
من فالگیر نیستم قیافه شناسم بهترین دوستت مادرته اما اون مرد و تو باید تور بزنی بعد از اینکه مطمئن شدی خودشه اشکال نداره دکمه یقه تو باز بذاری و بعد خم شی بند کفشتو ببندی

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...